سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.
امشب شب ۲۸ ماه صفر و شهادت آقا رسول الله و آقا امام حسن مجتبی(ع) هست.
الهی به حق این شب عزیز حاجت دل همه ی درد مندان برآورده به خیر بشه. الهی عافیت و سلامتی نصبب همه ی بیمارها.
الهی همه پدر و مادرها سلامت باشن و دلشون از سلامت و شادی و موفقیت بچه هاشون شاد باشه. الهی هیچکسی زیر بار قرض و دین کسی نمونه. الهی همه سرپناهی برای زندگی داشته باشن. الهی کسی مدیون و محتاج خلق خدا نباشه. الهی به حق دل خانم فاطمه زهرا(س) همه ی جوونها خوشبخت و عاقبت به خیر بشن. الهی همه موفق باشن. الهی دلی غمگین نباشه همه ب دلها شاد باشن به راه خیر.
خدایا جانا الها خیرو برکت زندکیهامون رو زیاد کن. خدا جان به حق آقا رسول الله زندگیهامون رو پر از نور وجودت کن.
خدایا دستمونو بگیر و تنهامون نذار.
اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص).
اللهم عجل لولیک الفرج.
سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.
خدایا شکرت برای همه ی اتفاق هایی که رقم میزنی و من از دلایلشون بی خبرم.
این مدت چند ماه اخیر اینقدر حالم که حال امروزم واقعا جای هزاران بار شکر داشت.
نمی دونم چرا دقیقا اما به طرز عجیبی حالم بهتر بود. اصلا نگاهم بهتر بود. حال دلم بهتر بود. سرحال تر بودم.
می تونه دلایل مختلفی داشته باشه از جمله اینکه:
این یکی دو روزی سرمون گرم تدارک مراسم برگشتن داداش و زن داداش از کربلا بودیم. این یکی دو روزی خواهری و به خصوص خواهر زاده ها پیشم بودن. دختر خاله ها پیشمون بودن. به دیگران کمک کردم. عزیز دل خاله دختر کوچولومون پیشم بود و بیشتر مسئولیت نگه داریش با من بود و بیشتر باهاش حرف زدم. حرف زدن با این هدیه ی خدا واقعا بهم آرامش میده. اصلا جنس این طفل معصوم آرامشه. دیشب توی یه پیجی در مورد مرگ و فکر کردن به مرگم و اینکه چه کردیم که بخوایم پیش خدا سربلند باشیم و این چیزها مطلب خوندم، شاید رووم کمی اثر کرده که هم دیدم یه دیگران کمی کمی بهتر بشه هم خودم مهربون تر بشم و دست از لج بازی زیاد و خشانت زیاد نسبت بهشون که بی مهری می کنن بردارم. شایدم چون دیشب هدیه کوچولوی خدا پیشم موند (برای اینکه مامانش که امروز میرفت سر کار مامانی باید میرفت خونه شون نگهش میداشت، اما امروز از پس کارهای دیشب مامان کلی خونه کار داشتن که باید می موندن و قرار شد بذارنش بمونه خوابیدن پیشمون که دیگه همینجا مامانی ازش مراقبت کنه) و خوابید و امروز هم تا غروب موند، همون ارامش رو داشتم این حس امروزم موندگار بود. یا اینکه دو تا شاگرد اضافه شدن به شاگردام که به امید خدا اوضاع اقتصادیم بهتر بشه حالم رو بهتر کرد. شایدم بارون نم نم و هوای خنک پاییزی. شاید هم هزار تا دلیل دیگه که من الان یادم نیست.
به هر حال خدای جانم هزاران بار شکرت برای همه ی این نعمات. به اندازه ی بزرگیت شکر.
دعاهای دوستان و خوندن دعا و متوسل شدن به مقدسات و ائمه معصوم و ذکر و درد دل با خدا هم که مطمئنا اثر خوبی داشته.
امروز صبح باید میرفتم باشگاه سر کار اما دتری پیشمون بود و دلم پیشش بود. صبح قبل ساعت 8 دوست جان زنگ زد که نرگسی نمی تونه زود بیاد تو هم که کلید نداری پس امروز من جات میرم تو فردا جای من برو. نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت. اما خب بیشتر خوشحال بودم چون هم از دیشب هی خسته بودم و میگفتم کاش بشه فردا نرم سر کار، هم اینکه می موندم پیش دتریم. اما ناراحت از این بودم که: دیروز خواهری گفتن میتونی فردا نری سر کار به جای مامان بیای خونه مون دتری رو نگه داری؟ گفتم باشه باید ببینم همکارم میره جای من که جابه جا کنیم؟ بعدش خواهری گفت خب حالا صبر کن ببینم مامان چی میگن. که بعدش دیگه یادم رفت. تا اخر شب که خواهری گفت میشه فردا بیای خونه ما؟ من راستش کمی عصبانی شدم گفتم خب همون صبحی میگفتی زنگ بزنم جا به جا کنم خب. دیگه هیچی تصمیم گرفتیم دتری بمونه شب پیشمون که همینجا مامان فردا بهش برسه. اما خواهری دلش نمیومد، تازه گریه هم کرد وقت رفتن. خدا منو ببخشه که دل خواهرم شکست و تنگ شد برای دتریش. اما خب چاره نبود. خلاصه که من امروز نرفتم سر کار و توفیق بودن کنار منبع آرامشم رو داشتم.
برای همه اینها همه ی این اتفاقات که حتما حکمتی داشت خدای جانم شکرت.
نوشتم که سبک شم، هم شکر کنم که یادم بمونه بهانه برای شکر گزاری بی شمار هست، و خالی شم از یه تعدادی از حس های بدی که دارم.
خدایا حال دلم دست خودت، کمکم کن.
الهی به هر حالی شکرت.
اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص).
اللهم عجل لولیک الفرج.
سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.
حال آدم که درست و کوک نباشه هیچ چیز قشنگ نیست.
پاییز داره میاد اما من حالم کوک نیست.
دغدغه ی فکریم شدیدا زیاده، کلاف به هم پیچیده واقعا برازنده ی فکر های منه. همه چی با هم قاطی شده.
دلم خیال راحت میخواد. تمام تابستون رو سخت کار کردم با حقوق ناچیز، شکر خدا تجربه ی خوبی بود، کمکم کرد بهتر خودمو بشناسم. اما واقعاسخت بود.
خدایا حال دلم بد ابری و گرفته ست، درست مثل هوای امروز که گویا قراره سخت بباره آسمونت.
خدا جونم خودت داری میبینی، اگر بهم حق نمیدی که هیچ، عدالتت رو شکر. جانانم لااقل کمکم کن اوضاع زندگیم عالی بشه. همه چیز دست خودته و لاغیر.
چشم امید و توکل دلم فقط به خودته و لا غیر.
میدونم حتما حتما حتما کمکم میکنی به زودی و زندگیم عالی میشه من مطمئنم.
اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص).
اللهم عجل لولیک الفرج.
سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.
امروز روز وبلاگ نویسی در ایران بود. اینو الان یه جایی خوندم. یهو دلم برای وبلاگمو نوشتن تنگ شد. یادم اومد دو ماهی میشه که اینجا ننوشتم.
اووووه چقدر حرف توی دلم مونده بود که باید می نوشتم اما نشد. چقدر درد دل داشتم.
چقدر اتفاق ها افتاده این دو ماه توی زندگیم. چقدر آدم ها اومدن و رفتن، چقدر تغییرات ایجاد شد، چقدر تغییر در من بوجود اومد، چقدر تجربه های جدید کسب کردم. چقدر خدا بود و هست. چقدر زندگی جریان داره. چقدر عمر زود میگذره.
خدای جانم عشق مهربونم شکرت که مثل همیشه هستی و هوامو داری و میذاری که داشته باشمت.
خدا منو به خاطر همه ی کوتاهی هایی که کردم ببخش. ببخش که گوش به حرفات ندادم و ضرر کردمو و نگرانم شدی.
خدایا خدایا خدایا لطفا هوامو داشته باش هنوز و همیشه.
خدایا راهنماییم کن لطفا و راه درست رو نشونم بده.
الهی هزار مرتبه شکرت.
اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص).
اللهم عجل لولیک الفرج.
سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.
امروز تولد آقای مهربونی هاست. چقدر دلم تنگه براتون ءقا جانم.
تولدتون مبارک.
چند هفته ست که از سفر زیارتتون برگشتم اما دلم گره خورده به ضریحتون.
آقا جان به داد دلم برسید لطفا.
آقا جان به داد دل همه برسید.
اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص).
اللهم عجل لولیک الفرج.
سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.
نه، نگو نه دیگه به من، که میگیره قلب من ، با تو آروم میشم
من، دلمو میدم به تو، باشه پیش قلب تو، تا بمونی پیشم
تو، همونی که تا ازت یه حرفی میاد وسط دل من میلرزه
واسه بودنت کنار من اگه جونمم بدم به خدا می ارزه
رفته بودیم جشن عقد نوه عمو جان. خدا رو شکر خیلی خوش گذشت. کلی بزن و برقص و شادی.
الهی عروس و داماد خوشبخت بشن به امید خدا.
۵ سال عاشقانه دوست بودن. حالا هم به امید خدا با همون عشق محرم شدن. الهی که زندگیشون عالی و پر از عشق و شادی باشه.
نیمه شب برگشتیم خونه و بیدار موندم تا اذان صبح، بعد نماز صبح خوابیدم.
خدایا شکرت برای همه شادیها.
گرچه از دو روز قبلش خیلیییی حالم بد بود و دلم بد جور شکسته بود اما توی اون جشن سعی کردم بهش فکر نکنم. خیلی سعی کردم بهم خوش بگذره. و خدا رو شکر.
خدا جونم مراقبم باش مثل همیشه. لطفا. خدایا فقط خودت رو دارم میبینی که.
اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص).
اللهم عجل لولیک الفرج.
پست رو دیشب نوشتم همون موقع که برگشتم، اما نیمه. ثبت موقت کردم تا ظهر که وقت کردم کامل بنویسم. دیشب که اومدم داشتم آهنگ دست خودم نیست” ، سهیل رحمانی رو گوش میدادم که خیلی آروم و دلمشینه. برای همین حس خوبش دو بیتش رو نوشتم تا الان که ۲:۱۵ بعد ازظهر جمعه ست و اومدم ادامه دادم.
درباره این سایت